سردوساکت ، خشک و خالی
درحصارشهرخشکی
باهبوط برف ریزکهای تیز
مات و منگ و ملتهب
همچنان بیگانه ئی
آواره آواره ام
وای .. وای .. وای ..
چه غریبست اینجا
مردها زن ها
همگی دور و غریبند
سرد و غریب
مردهایش زیر ابروهای خود برداشته
عشوه گر طنازولعبت گشته اند
مسخره ست !
درکمرها (قر ) فراوان میدهند !
..................
دخترانش
بی محبت ، سرد ، بی تفاوت ، فانتزی
حتی ،از .. ازسلامی ساده
چه هراس فجیعی دارند !!
...وهمین دخترکان ....
مرغ عشق را در قفس
ازبهرلذت میکنند
در حقیقت با قفس
دارند به آزادی محبت میکنند !
>> اینچنین اظهار عزت میکنند <<
روزها ، شبها
روبروی آینه
برتراز باسن و ماتیک خود
خویش را به شدت غرق فکرت میکنند
یا به شدت یا به دقت میکنند !
مسخره ست !
مضحک ست ... ادعای باکلاسی یا که بدعت میکنند!!!!... وای وای
(بگذریم ....)