شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

استغاثه

گفتن این شعر حسی به من القا کرد که حقیقتا استغاثه را با بغضی خاموش فریاد کردم . نمیدانم شاید شما هم چنین حسی دارید ...

 

تو ای ختم همه خوبان  

سراسر عشق و آزادی  

 صدایم کن 

به عصیان مبتلا گشتم  

دعایم کن 

دعایم کن 

اگر من زنده در اکراه دنیایم 

تو دستم گیر و با خود آشنایم کن 

به مهرت مبتلایم کن 

 

مرا چون کودکی معصوم  

رها کن در بهشت خود  

که آنجا عشق من تنها 

شود پروانه ای کوچک 

شفق را تا فلق باری 

به تسخیر صبا گردان 

و هر گمگشته را بوئی 

زپیراهن جدا گردان 

 

به امر نفس اماره 

لبان لوده را لیسد  

دهان عشوه های تن 

و هر بیهوده بوسی را 

کشد در قاف رویاها 

هوسهای حریص من 

خداوندا  

تو پاکم کن 

به زمزم های چشمانت 

رهایم کن در آن کعبه  

که هاجر را   شتابان سر 

به گرد خویش گرداندی 

 

ببر  ما را به آنجاها  

که ایمن باشد از دنیا

از این گرگ و از این دره 

از این گستاخ پر نعره 

به دور از بی قراری ها 

به دور از اضطراب شهر 

به آن ذهدان ببر ما را 

که خون از ناف مادرها 

ببخشاید تمام طول شریان را 

 

خداوندا نگاهم کن  

                        نگاهی در دعایم کن ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد