تقدیم به خودمش
مکن طردم به ناخویشی
که ازتاراج تنهائی به یغمامیبرد مرگم
گشاآغوش گرمت را
که چون خویشی به خودگیرد
تن بیگانه ی سردم..
من بشکسته بال ازغم
سرای غوش می جویم
ندارم وحشت ازدشمن
که خود دشمن ترینم من...
نوای خوش خبر بشنو
همای بی سعادت را
که چون بوفی مصیبت گو
چه سوزی دارد اندوهش
صبای شب نشینان بین
نسیم بی نوازش را
که چون طوفان تابستان
مصیبت دارد انبوهش...
مرااندوه تنهائی
چوعمرپیر وفرتوتی
که دستش کوته ازعالم
وپایش به گورستان درازست
جهانی یاس می بخشد
ودیگر...
اگرمرگم نگیرد جان زتنهائی
من تنها به رسوائی
بگیرم جان زتنهائی...