برای عزیزی درآن سوی آبها ... کسیکه نبودنش احساس میشود !
وقتیکه آبستن دستهایت را
بر عزای عزلتم می زائی
وقتیکه میخندی ... وقتیکه میبوسی
وقتیکه تو با عاطفه می آئی
شود میهمان نور دامنت شب
تو که مفهوم زرد کهربائی
....
کجا باشد که در شام نخستین
لبان خشک و تبدار مرا دوست
تو بر کندوی لبهایت بسائی
...
تو ای بانو ...
مرا محدود غربتها مکن دوست
میان آشنایان غریبه
توام تنها غریب آشنائی !