آن قدر رنجیده ام کز خاطرم رفتند همه
میروم جائی که فارغ گردم از این همهمه
شاعری اینجا شکسته زیر آوار غمش
مردمی آنسوترک در عیش و نوش و هلهله
اینهمه سا زش چه سود با آنهمه بی معرفت
من بریدم خسته ام گفتم خدایا بسمه
گفتمش ای زندگی بسه بریدم خسته ام
روز و شب ورد منو تکرار من این زمزمه
گوشه ای رفتم گزیدم خلوتی بکر و سپید
دورم از آن اجتماع آن مردم بی عاطفه
دفترم این نازنین معشوقه ام لبریز حس
بهترین محبوبه ام اینجا کنار دستمه
بغض فروردین من کی گر بگیرد بعد ازین
کو چکامه تا چمد با این چکاوک چلچله
آخر ای شاعر چرا اینگونه ناله می کنی
شکوه از عالم مکن عالم خودش خونین دله
ای شریفی آه تو افتاده بر بنیان دهر
آخرش با زلزله پایان رسد این سلسله
تقدیم به نازنین شاعره ای که پس از فرسنگها فاصله هنوز اشعار مرا رصد میکند
سلام
خیلی زیبابود واقعا قشنگ بود.
منظورت منم؟یعنی به من تقدیم کردی؟یااشتباه متوجه شدم؟
سلام
باورم نمیشه یعنی این شعرقشنگ روبه من تقدیم کردی؟
وای!!ممنون