شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

ازلی

روزازل اگرشدی

شاهد رستن شرر

ای دایه ی آفرینشم

زمین خسته رابگو

مراکجابیاوری!......................


کسی درظلمت محض

دعای کال من را

نمیبرد به کبریا

گرت رسی به درگه اش

برسرحال زار من

گمان نمیکنم که تو

خدا بیاوری!..............................


ضریح زانوان خود

دخیل انزوا شدم

کفتر گنبد طلا

نشایدم چنین که تو

حاجتم از رضا بیاوری!...........................


غریق اشک شده

فتاده ام به قعر نیل

مرا چگونه گنجد این

موسی من عصا بیاوری!..........................


سلیمانم اگر گردد به اقبال

هدهد خوش خبر زبان تو!

چگونه باور این کنم که تو

سلامش از صبا بیاوری!.............................


اگرچه پیری من

از غم بی حساب توست

برسرکوی و بر زنت

رهگذرت اگر شوم

گمان نمیکنم که تو

مرا به جا بیاوری!......................................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد