فرهنگ تقابل لفظ ها وگفتمان دردها..
وقتی گفتن،گناه نیست،ونگفتن درد،پس بایست گفت..
بگو..بگو.. سخن راآخته کن وبتازبرین برین سپیدکاغذها..
اما نه لزومأ هرحرفی!عزیزی میگه:شعرمخاطب خود را می یابد هرجاکه باشد..
(دوست عزیز،منتظر اشعارمن باش.پس ازمدتی ،کافیه به این صفحه بیای،مطمئن باش پشیمون نمیشی.وب گردی هرچی نباشه ازولگردی که بهتره!فقط حوصله کن)
sharifi - 06-08-1390- 09137204818
من به عشقت نازنین إمشب کنم غوغا به پا
شب اگرکوته ولی من میکنم یلدا به پا
بی ستون ازغیظ غم آماج تیشه میکنم
فر فرهادی دهم تا شورشیرین رابه پا
میشوم مجنون ولیلاراتلفظ میکنم
تابرویدلاله ها ازلکنت لیلابه پا
درسکوت کهکشان ازچشمک سیاره ها
جنگ وغوغا میکنم با جرأت نجما به پا
محشری ازغم کنم بااین فلوت بی نوا
بغض من در (نی) کند صدبوق وکرنا رابه پا
میروم دردوزخ وگویم به اهل آتشش
آه اگرخیزدشررازشعله ی شهلابه پا
روی ذوق شعرمن دستی اگربرهم نزد
لودگی باشدکه من رقصی دهم ازپابه پا
آه اگرابرغزل برقحطی دفتر چکد
میشوم چون شهریارو میکنم دریابه پا
گفت معشوقه به عاشق یادماهم زنده شد
چون شریفی میکندافسانه ها ازمابه پا
sharifi - 06-08-1390