شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

فرهنگ تقابل لفظ ها وگفتمان دردها.. 

وقتی گفتن،گناه نیست،ونگفتن درد،پس بایست گفت.. 

بگو..بگو.. سخن راآخته کن وبتازبرین برین سپیدکاغذها.. 

اما نه لزومأ هرحرفی!عزیزی میگه:شعرمخاطب خود را می یابد هرجاکه باشد..  

(دوست عزیز،منتظر اشعارمن باش.پس ازمدتی ،کافیه به این صفحه بیای،مطمئن باش  پشیمون نمیشی.وب گردی هرچی نباشه ازولگردی که بهتره!فقط حوصله کن) 

 

sharifi - 06-08-1390- 09137204818

دریا به پا

من به عشقت نازنین إمشب کنم غوغا به پا 

شب اگرکوته ولی من میکنم یلدا به پا 

بی ستون ازغیظ غم آماج تیشه میکنم

فر فرهادی دهم تا شورشیرین رابه پا

میشوم مجنون ولیلاراتلفظ میکنم 

تابرویدلاله ها ازلکنت لیلابه پا

درسکوت کهکشان ازچشمک سیاره ها

جنگ وغوغا میکنم با جرأت نجما به پا

محشری ازغم کنم بااین فلوت بی نوا

بغض من در (نی) کند صدبوق وکرنا رابه پا 

میروم دردوزخ وگویم به اهل آتشش

آه اگرخیزدشررازشعله ی شهلابه پا 

روی ذوق شعرمن دستی اگربرهم نزد 

لودگی باشدکه من رقصی دهم ازپابه پا

آه اگرابرغزل برقحطی دفتر چکد 

میشوم چون شهریارو میکنم دریابه پا

گفت معشوقه به عاشق  یادماهم زنده شد

چون شریفی میکندافسانه ها ازمابه پا 

sharifi - 06-08-1390

انسان شاید تنها موجودیست که مختاربه اختیارست . هرکس که میخواهد خودش را بشناسد بایست لحظه ئی با خویش تنها باشد .  

ازیرا عزیزان گفته اند :  که نه لزوماً ، بلکه یقیناً خودشناسان خداشناسانند.  

خودرا(یاب) تا خدارا دریابی .   

فرازی از حنظل نویسی شریفی/.