شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

ترانه ای از همای

همای چقدزیبااین ترانه رو میخونه  دلم نیومد که ننویسمش   ....چه آرامش سفیدی دارد    

این چه حرفیست  که درعالم بالاست بهشت 

هرکجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت 

 

دوزخ  از تیرگی بخت  درون  تو  بود 

گردرون تیره نباشد  همه دنیاست بهشت............................ 

 

ای دل ساده بکش درد که حقت اینست 

اززمانه بشو دلسرد که حقت اینست 

 

هرچه گفتم  مشو عاشق نشنیدی 

همچوپائیز بشو زرد که حقت اینست 

 

دیدی آخر دم مردانه بجزلاف نبود 

بکش ازمردم نامرد که حقت اینست 

 

آنچه برعاشق دلخسته روا دانستی 

فلک آخرسرت آورد که حقت اینست..............................همارو دوستای عزیز گوش کنین آرومتون میکنه

نگاهها

                        به اعتقادمن نگاه مغناطیس عجیبی دارد....گاه چنان آرام وزیباست که هرچه ورق میزنی آرامشست و آسایش....وگاه همین نگاه چنان بی تاب وسراسیمه است  که به خوناشامی میماند....واینجوریاست که من ازدو منظر نگاه را دیده ام.........حالا 

 

نگاهت ناز نرگسهای کوهی 

نگاهت رقص پیچکهای خودرو 

حضور مریم وزنبق 

نگاهت عصمت وعشقست 

 

نگاهت آسمانی   

ابرکی آبستن ازخمیازه ی آرام و اطلسها 

صدای وزوز برگای سرخی 

که دامن داده بر زردای پائیز 

نگاهت نفخه ای باعطر نارنج است و شب بو 

 

نگاهت چله در چهره 

نگاهت چلچراغ چشمک وچاره 

طواف تازه ی باران  

 

نگاهت ماه بی تاب  نگاهت مثل مهتاب 

 

نگاهت بسترو بوسه  

نگاهت لذت لیزی که یک لب بر لب همتای خود دارد 

 

نگاه تو بلوغ صورتکهای لبو گشته  بوقت اولین چشمک  بهنگام سلامی آتشین باشد 

 

نگاهت عیدو آسایش  نگاه تو کریسمس 

نگاه تو همین باشد 

همین باشد همین و بس 

 

نگاهت هار و نااهلی 

نگاهت  آق و بی لبخند 

نگاهت  وحشی و دشمن 

نگاهت  نق اعصاب و روان است 

 

نگاهت  پیره بوفی ماتم افروز 

نگاهت  اشترانی کینه آموز 

نگاهت  غربتی خاکش به دامن 

 

نگاه  کج کج شمشیر و باتوم 

غریو  تسمه و شلاق در خون 

نگاهت خلوت سلول و اعدام 

نگاه تو  هراس آخرین شام 

 

نگاه تو خرابات علی کور 

نگاهت  خشم چنگیز است و تیمور 

 

به نم نم ریزه ی باران کوهی  

درنگ سنگ و ریزش 

لرزش و طغیان  نگاهت 

 

مسیح من اگر جسمش 

دمی دارد که جان باشد 

نگاه تو صلیب کاهنان باشد 

 

لطفا نگاه نکن ... 


با تشکر از شما دوست عزیز که نطفه ی این شعر را در رحم تخیلم منعقد کردی . مرسی

امام علی

    
ازآن زمانیکه بی بی با آن خیال معصومش ابرهائی را در اسمان نشان میداد که اطراف ماه بودند ومیگفت که اینها  کاه هستند  که از دلدل اسب امام  علی در رفتن به خانه ی خدا ریخته شده............................... 

وآن گاههائیکه در نخست جست پرخیزمان میگفتیم یاعلی.... 

ویاآنگاهکه استخوان دستان فرتوتمان  بر کاسه ی تیرکش زانوانمان کمانه میکرد تابلند شویم  ومیگفتیم یاعلی..... 

علی برای ما یک آشناست ..دوست است...ویک همنشین برای قلب وزبان....... 

علی جسیم است  که بیشترازخیلی از همنوعانش متبلور روح خداوندیست...چقدرسراسیمه ونستوه میشوموقتیکه چنین مردی را درتاریخ عرب چنین تنها می یابم...علی دراجتماع وتوده ی مجهول کوفیان  آموخت  که درتنهائی مسیح تراست...علی چقدرتنهابود که دردهای نزارقلبش را شبانه با چاه نخلستانش  بی صدا مویه میکرد..نخلستانیکه میدانست فراق فاطمه را.... 

ودرآخر   قداره ی قطام  انتحار جهل ابن ملجم    ابایزید ونطفه ی بوزینه بازش  چه ظلم تاریکی به مردانگی بشریت کردند... 

 

شبی مهتاب شد خونین به ناگاه 

شبی غم نامه ای افروخت از چاه 

 

چکید خونابه از مژگان مردی 

به چاهی که دراو افتاده یک ماه 

 

بسی نالید و مویه کرد و افروخت 

محاقی آمد آن مه را درآن گاه 

 

بگفتا مادرم از کهکشانی 

که ریخته زیر سم دلدلش کاه 

 

شبستانش به معراج محمد 

ملائک در نماز او سحرگاه 

 

هنوز از برق تیغ ذوالفقارش 

 عرب را باشدی حیرت به افواه 

 

بسی بر بینوایان عرضه کرداو 

خلوصش را بدون هیچ اکراه 

 

به ضرب ملجم آخر شیر آفاق 

به خونش غرقه در محراب ودرگاه 

 

برین مردانه را نامرد کشتن 

عرب را بایدی آهی کشم آه 

 

..................................................  مولاعلی ازدریچه ی نگاه من  درشب بیست ویکم ماه مبارک رمضان  باشد که قابل باشد درپیشگاه آن حضرت