شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

گلبوسه ... برای همه ام ... رویای نازنینم

تازیانی تشری رعشه ی گرمی بغلی


واژگون شد تنم از لذت مرطوب زنی


ریخته از خون شفق بر رخ زیبا قدحی


نازکای لب خود را به عسل داده نمی


                                                     

پلک زدن

به اعتقادمن انسانهای خاص آرامترپلک میزنند

موجودات درحال انقراض راببینید که یک گوشه ئی مظلومانه وبا یک نگاه سردوپائیزی برکورمال فتیله های عمر،برفسیل فاسد اجدادشان آرام آرام پلک میزنند...ببرمازندران

یکروز درخیابان کودکی افغان را دیدم که با کنجکاوی سرخی ، با رویای کوتاهی گوشی کیوسک تلفن را با الو الو کردنش به بازی گرفت . اما صاحب یک مغازه با دستان ستبرش چنان بر کله ی آن کودک کوفت که در خیز کوتاهی یک متر آنسوی جدولهای فاضلاب بر زانوان سفید کودکانه اش فرود آمد . ناگهان در واپس چرخشی اجاق نگاهش آتش افروخت اما ترسید سرد و خاموش شد بادام چشمهایش نم گرفت و آرام آرام پلک زد .

کودکان معلول ،تالاسمی ،بیماران خاص ،مردمان محتضر وانسانهائی که معلول این علتند یعنی اعتیاد........شخصاًً هرکدام ازین عزیزان را که میبینم روزها وهفته ها متاثر وغمزده می شوم دلم میخواهد خنده ها وشادیهای دیگران رابدزدم وچال کنم.درحقیقت برپوزه های سرخاب مال خودمان لجم میگیرد چراکه خیلی وقتها عین خیالمان نیست وحتی به آنان میخندیم!واین درست مثل نفس کشیدن داخل یک حباب زشت و زجرآورست.بهرحال باهر پلکی ازین عزیزان انگار دیوانی از دردهایشان ورق میخورد.آری پلک میزنند تالبخندی بیفتد !

 و روزی زنی با هفت یا هشت یا ... برابر عطش زنانه اش چنان پلکی زد که تا امروز روز هنوز خشکمان زده !!!

بدرود