بیا این شهر گرم و بی محبت را
بیا این کوچه ی فرسوده ازتکرار بن بستش
ازین قی کرده جاپاهای تکراری
ازین بادی که می روبد غبارخاطر پارا
ازین گم کرده ره فریاد غرایم
ازآن پژواک خاموشی
که گلبانگ گلو گندیده ی خودرا
به ره گم کرده فریادم نبخشیده
ازین نفرین که شاید کرده معشوقم
ازین بختک ازین وحشت ازین خواب پریشانی
ازین شوباد وشن بادش که شب را کرده برزخ دوزخستانی
بیاتایک نفس بامن
فقط یک لحظه تمرین کن
بیا این یک وجب جغرافیا ازخانه تامیخانه را
به دورازحیلت هیزی که نامحرم به چشمش کرده بوسم کن
شبی اینگونه را بامن..............
بیاتالحظه بارانت کنم
به رعدچشم تو شاید
بریزدبغض ابرمن
بیاتاگریه بارانت کنم.................
( این شعر را دیشب سرو دم اما باورکنید بر برخی از ابیاتش انگار سالها گریسته ام....مرسی ازتوجه شما دوست عزیز ) لطفا نظر یادتون نره