شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

تمرین تنهایی

عزیزی میگه :

مرا کن خواب ای دریا

بسان ماهی بی پولکی

درامواج آبی چشمانت

دگرزین برکه ی دلگیر خواهم رفت

دگرزین بخت چون زنجیر خواهم رست

روح من تشنه ی دریاست بیا

تا که در لانه ی آبی چشمانت

شهدی ازباده ی آزادگییت نوش کنم

خویش را با تو دران آبی پهن

بت پرستانه همآغوش کنم


.............................................................................................................................................

بله دوست عزیز  واقعیت اینه که شما درست میگین وحق باشماست.شاید من بیش از حد به تنهائی نزدیک شدم.جوریکه عادت کردم که با رویاهای کودکانه ام همینجوری زندگی کنم وهرروز تنهائی را تمرین کنم........آری همه رفتن ومن در رحم نامادر تنهائی  پیله ای نامطمئن بستم وخونیکه از نافش میمکم گوارا نیست.....پس ازهزار رستن خیزها  هزاران رستاخیز   هنوزهمان کرمم که پروا دارم از پروانه گشتنها...انگار درقبر کسی بخوابم  همش هراس دارم..نمیدانم کفاره ی کدامین کبیره  کوه را پیاده کردست بر نحیف تنهای شانه هایم.....ودیگر ازین هراسها حرصم میگیرد  آه لعنت برتو  چه حریصی ای هراس......راستش همه چیز بهم ریخته  وآنچه ریخته از ریخت افتاده ... شایدکسی خویشتن خودرا به دیگری بخشیده است ...آری شاید .............. بهرحالکه شما دوست عزیز تشری که به من زدید توانی مضاعف برگریزان پای من بخشید  واما ناگفته نماند انچه را که تا به امروز نوشتم ساختم وشعر شد  ازنکبت همین تنهائی بوده !!! والبته بهمین زودی کسی براین سرزمین خشک تنهائیم هبوط خواهد کرد وغبارتنهائی خانه ام را خواهد بلعید .... مرسی از توجه شما عزیزان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد