شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

دریا به پا

من به عشقت نازنین إمشب کنم غوغا به پا 

شب اگرکوته ولی من میکنم یلدا به پا 

بی ستون ازغیظ غم آماج تیشه میکنم

فر فرهادی دهم تا شورشیرین رابه پا

میشوم مجنون ولیلاراتلفظ میکنم 

تابرویدلاله ها ازلکنت لیلابه پا

درسکوت کهکشان ازچشمک سیاره ها

جنگ وغوغا میکنم با جرأت نجما به پا

محشری ازغم کنم بااین فلوت بی نوا

بغض من در (نی) کند صدبوق وکرنا رابه پا 

میروم دردوزخ وگویم به اهل آتشش

آه اگرخیزدشررازشعله ی شهلابه پا 

روی ذوق شعرمن دستی اگربرهم نزد 

لودگی باشدکه من رقصی دهم ازپابه پا

آه اگرابرغزل برقحطی دفتر چکد 

میشوم چون شهریارو میکنم دریابه پا

گفت معشوقه به عاشق  یادماهم زنده شد

چون شریفی میکندافسانه ها ازمابه پا 

sharifi - 06-08-1390

انسان شاید تنها موجودیست که مختاربه اختیارست . هرکس که میخواهد خودش را بشناسد بایست لحظه ئی با خویش تنها باشد .  

ازیرا عزیزان گفته اند :  که نه لزوماً ، بلکه یقیناً خودشناسان خداشناسانند.  

خودرا(یاب) تا خدارا دریابی .   

فرازی از حنظل نویسی شریفی/.