شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

زن ضعیفه نیست

تقدیم به زنانی که هماره عصای دستند و سایه ئی بر سر ...

زن اجین با زیبائیست.زن را بایدچون طبیعت تقدیس کرد، بوسیدونوازش کرد،چون می زاید.. زن دروقت زایمان،باجهش غضروفی خون درکمرگاه  وفریادی مبارک،چون رسولی که خدا دوستش میدارد،حاجت روامیکند.وقتی دست برآبستنش میکشد،عبادت میکند.زن متبلور روح خداوند،درزایش و رویش ست...زن ضعیفه نیست، زن ضایعه ی ضعیفگی نیست..زن  زیباست.

 وقتی لالائی میخواند،چنان سازدل انگیزی کوهستانها را رام میکند،گوزن هارا می پاید،ودرپهنای کهکشانها ،زمین را طوافی طولانی میکند.صدایش اقیانوسهارا آرام،زنبق هارامست،قاصدک هاراخواب،بره هارابازیگوش،وچوپانها را آوازه خوان میکند.بخوان که ونگ آفرینش در (نای)توست.بخوان بخوان...  

  

 شبستانهای قیرگون،تاریک ومرموز،باحضورتو آرام ودلگشا میشود.تن نرم شب ،درآغوش تو حس میشود.راه باتومیپیماید وقدم باتومعنامیگیرد.(زن درضیافت زفاف،زائر زبانه های دو زبان،دروقت هراس ولذتست.وناز همچون بلوری بازیگوش،بردهانه ی سرخاب لبانش قندیل بسته.قندیلی که به رستاخیز دو لب،گرم وجاری میشود.و...این،( ضیاء) زن ست .  

زنگار ذهنم را بشوی وچشمانم رابانگاهت،صیقلی بخش..بدون تو تنهائی دراتاقم (نم)کشیده وخانه را،خزانی خسته،خواروخمیده کرده ست..(آری عزیز..بابغل هایت جهان را،به آغوش میکشم.تمام آسایشم درآرامش توست...جهان بدون تو، کریه و افسرده ست). ناپلئون میگه:به تمام جهان تسلط یافتم،إلا زن! پس زن ضعیفه نیست .

Lili

غزل لیلی را با عشق و احترام ، تقدیم میکنم به کوچولوی شوخ و شنگ شعرم ... ( لی لی ) و مادر مهربانش .

 

چه گویم اززبان الکن خویش 

به تمجید ازرخ زیبای لیلی  

شقایق های وحشی باطراوت 

سحردرسجده ازسیمای لیلی  

برقصدعالمی باشورواحساس 

به مستی از دم صهبای لیلی  

گل گیلاس وزردآلوی تازه 

شکوفا گشته بر لپ های لیلی  

ربایدلاله ازلفافه هایش 

گل نیلوفرلب های لیلی  

دلابالابلندی رانظرکن 

بلندبرآسمان بالای لیلی  

تمام کهکشان باراه شیری 

خدابخشیده برمینای لیلی 


نزایدمادرگیتی بدین رو 

نیارد بر زمین همتای لیلی 

زمانه درشگفت ازشورچشمش 

جهان درشهرت شهلای لیلی  

هزاران همچو من مجنون عاشق 

به داغ حسرت لیلای لیلی  

فقط آن مردصحراگرد بی سامان 

بدانددرجهان معنای لیلی  

تمام خوشگلان یکجا بسوزان 

بگولیلی بگو سیمای لیلی  

اگرچه عشق واحساس وغزل را 

بریختم باسخاوت پای لیلی  

ولی روزی رودبرقصدقیسش 

به قاف آرزو عنقای لیلی  

شریفی هم به حسرت دائم الدم 

بگوید وای لیلی وای لیلی  

دگرمعشوقه بازیها مرابس 

فقط ناله کنم ازنای لیلی  

 

  شریفی 12-08-1390

روزگارا

تقدیم به خودش  

روزگارا بس کن ودیگرپریشانم مکن

اینهمه درگیرخویش ازخودگریزانم مکن

منکه بابوی بهارأرمنی باشم غریب

خواهشأ خوارخزان أرمنستانم مکن

آشنا بگذار دست رد زندبرسینه أم

مرحمت فرموده محتاج غریبانم مکن

گرمرادازآتش زرتشت حاصل نایدم

لطف زرتشتی میان خرمنستانم مکن

سرو مارا کی ثمرریزدازآن بالابه زیر

بی ثمر پا درپی سروخرامانم مکن

منکه هرشب سوزم ازاین زمهریرلرزه ها

لطف کن دیگررها دراین زمستانم مکن

منکه طنازی کنم مرگ معلق رابه شوق

گواجل کی نازنین  عزم عزیزانم مکن

جان من درهجریاردیگران گرشدتلف 

بی جهت جانم دگر درگیرهجرانم مکن

من شریفی لطف والطاف تورادارم هنوز

روزگاراالتفاتی کن پشیمانم مکن 


شریفی 09-8-1390