شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

دامنی از زن

مراإمشب دمی بردامنت گیر  

تواین تن خسته را درمأمنت گیر 

سرم درآتشی مانندکوره ست  

ازین کوره برون بردامنت گیر

اگردامن نمیبخشی برآتش  

ببخشم برلحد یابرتنت گیر

نثارم کن بغلهای محبت  

مرا دربستری ازخفتنت گیر

مراچون بادصهبا درپگاهان  

برآن انبوه موی خرمنت گیر 

چه شوقی دارم ازشیرین زبانان  

تونامم برزبان الکنت گیر 

زشوق روی توآواره گشتم 

به آغوشی مراازبرزنت گیر 

من این دستی که دائم برجبین ست 

گلوبندش کنم توگردنت گیر 

ببخشایم وجودم رابه شمعی 

تو هم پروانه ازپیراهنت گیر 

طلائی خسته أم درسینه ی خاک 

مرا درقاب چشم رهزنت گیر 

تو آرامش که وقف آسمانست 

درآغوشی چو من ازمردنت گیر 

تمام طول این تنهائیم را 

به روی شانه های شیونت گیر 

همه گویندشریفی راکه بس کن 

برودرخانه ودست زنت گیر

شریفی - 08-08-1390

وقتی شعرمیگویم لذت میبرم لذتی چون مادرشدن.شعرفرزندمنست ازخون منست.من حرفهاوکلمات ولگرد را رام کرده درکنارهم چیده ومعنامیبخشم.شعرهماره همراه منست.وزبان حال من.من زیبائیهارا کرنش میکنم ولذت میبرم.کلمات حنظل ها وشرنگهائی هستند که شاعرآنهاراباچیدمانی زیبا واصولی ،درکام خویش شهدوشرابی گوارامیسازد.  

 

 

sharifi - 09137204818 

mail : Rezasharifi58@gmail.com

شاندل شاعربزرگ فرانسوی درمقدمه ی کتاب آفرینش میگه : 

حرفهائی هست برای گفتن که اگرگوشی نبود نمیگوئیم وحرفهائ هست برای نگفتن ،که هرگزسربه ابتذال گفتن فرود نمی آورندوسرمایه ی ماورائی هرکس حرفهائیست که برای نگفتن دارد.حرفهائی که بیان نمیشوندمگرانکه مخاطب خویش رابیابند.