شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

شعر شریفی

تقدیم به عشاق شعر

عاقبت مرغ عشق در شهر کویری !

سردوساکت ، خشک و خالی 

درحصارشهرخشکی 

باهبوط برف ریزکهای تیز 

مات و منگ و ملتهب 

همچنان بیگانه ئی 

آواره آواره ام  

وای .. وای .. وای .. 

چه غریبست اینجا 

مردها زن ها 

همگی دور و غریبند  

سرد و غریب 

مردهایش زیر ابروهای خود برداشته 

عشوه گر طنازولعبت گشته اند 

مسخره ست ! 

درکمرها (قر ) فراوان میدهند ! 

.................. 

دخترانش  

بی محبت ، سرد ، بی تفاوت ، فانتزی  

حتی ،از .. ازسلامی ساده 

چه هراس فجیعی دارند !!

...وهمین دخترکان .... 

مرغ عشق را در قفس 

ازبهرلذت میکنند 

در حقیقت با قفس 

دارند به آزادی محبت میکنند ! 

>> اینچنین اظهار عزت میکنند << 

روزها ، شبها 

روبروی آینه 

برتراز باسن و ماتیک خود 

خویش را به شدت غرق فکرت میکنند 

یا به شدت یا به دقت میکنند ! 

مسخره ست ! 

مضحک ست ... ادعای باکلاسی یا که بدعت میکنند!!!!... وای وای 

(بگذریم ....)

درمدح علی اصغر

ازقتال آنهمه خونین کفن درکربلا

صحنه ای درپیش چشمانم مکررمیرود

روبه میدانی که دارد کوفیان درخود نهان

کودکی شش ماهه چون عباس واکبرمیرود

ازرباب آید اگر گلبانگ لالائی به گوش

روی دست زینبش قنداقه پرپر میرود

روبه اقیانوس خونینی که دارد نینوا

جوی سرخ لاله ها ازخون اصغرمیرود

بهراستمداد سالارشهیدان باشتاب

سوی تیرحرمله باشوق مادرمیرود

جرعه ئی ازعلقمه گرشددریغ کام او

کام خشکش باعطش تاحوض کوثرمیرود

تاشودسیراب اصغرازدل دریای جود

بهراستسقای او زهرای اطهرمیرود

میخک

شعری فی البداهه ،بنام( میخک) وتقدیم به قشلاق نگاهم!

اگر گلهای میخک را

من امشب جابه جا کردم

فقط عطری که پنهان بود

به دستانم هوا کردم

.........!!!!!!!!

هوای دامنت را من

به بوی میخک وپونه

سپردم برمشام خود

من إمشب کودتاکردم

    .........!!!!!!!!

چه رسمی گشته دلتنگی

چه رسم ناخوشایندی

چه دردی شد که من آخر

خودم را مبتلا کردم

..............!!!!!!!

اگرگلهای داوودی

به دیدارتو من چیدم

تو لامسب نگاهی کن !

که من فصلی فدا کردم

.............!!!!!!!!

بخواهد عذر بسیاری

شریفی هم ازین بابت

که بوی دامنت را هم 

به شعری برملا کردم

.............!!!!!!!!